چشم هایت دیدنی ها دید .... و سپیدی یالهایت، سرخی خونی را تجربه کرد که رشک آسمان بود....
و غروب ........ آن غروب مبادا ...... تو بودی و درد ........ که بین الحرمین خیمه های سوخته را هروله می کردی ....... شاید سایه ای باشی بر سر سه ساله ....... آه ...... سه ساله ...... آه سه ساله.........کاش کنج خرابه هم ذوالجناح داشت .....
تو یادگار پدر بودی ..... تو بوی پدر می دادی و زخمهایت، نشان زخم های پدر داشت ..... پس بی راه نبود که میان آن همه نامحرم، سکینه........ تو را ..... تنگ در آغوشت کشید.....
و زینب ، گره های یال تو را دخیل می بست ... صبوری قلبش را....
سر بالا کن ای اسب .... سر بالا کن........